ذهن من و زندگی سالم
وقتی ما خانواده سالم و زندگی افراد سالم را بررسی میکنیم مشاهده میکنیم اتفاقاتی در آن ها میفتد که در خانواده سالم نمیفتد یا ویژگی هایی دارند که افراد و خانواده سالم ندارند.
گاهی اوقات اراده و اختیار تاثیر جدی دارد و گاهی هم میپذیریم که خیلی از اتفاقات در کنترل ما نیست. به طور کلی میدانیم که برای داشتن زندگی سالم باید ذهن سالمی داشته باشیم، اگر ذهن و روان سالم باشد احتمالا خوب فکر میکنیم، پختگی هیجانی داریم، با دیگران تعامل خوبی داریم و زندگی اجتماعی خوبی خواهیم داشت و به دنبال آن شادکامی و رضایت خاطر بیشتری داریم. سلامت روان زمینه ساز تصمیمگیریهای بهتر و کاهش آشفتگیها و تعارضات است.
در وهله اول برای داشتن احساس خوب لازم است ما بتوانیم روی چیزهایی که در کنترل ما هستند تمرکز کنیم و اولین موردی که تحت تسلط ما قرار میگیرد شخصیت ما تنظیم هیجانی ما عزت نفس ما ذهن ما و در یک کلمه خودمان است. در این صورت، با دانستن این نکته میتوانیم با تدبیر و درایت و هوشمندی حتی با رویدادهای غیرقابل کنترل یا کسی که کنترلی روی او نداریم مواجه شویم و شرایط را صحیح تر مدیریت کنیم.
سالم بودن مطلق نیست
خوب و سالم مطلق یا ناسالم مطلق نداریم، سلامت افراد روی یک پیوستار قرار دارد و معمولا آدم ها درجاتی از مسائل و ضعفهای شخصیتی را دارند که ما باید آن ها را به رسمیت بشناسیم و احترام بگذاریم. با کار کردن بر روی ضعفها میتوانیم سلامت نسبی را به دست بیاوریم و حفظ کنیم، سلامت نسبی یعنی ما دچار اختلال روانی نشویم یا اگر شدیم برای بهبود آن تلاش کنیم و راههای مختلفی را بسنجیم تا سلامت نسبی را به دست بیاوریم و در آن اختلال و ناتوانی نمانیم یکی از ملاکهای احتمالی برای وجود اختلال میتواند حال ناخوش و نداشتن احساس خوب و مثبت باشد، وقتی کسی میگوید حال بد او در اختیار خودش نیست بلکه حال بد روی او تسلط دارد یا اضطراب و وسواسش تحت کنترل خودش نیست و اتفاقا آنها او را کنترل میکنند و مانع عملکرد طبیعی میشوند. یا یکی دیگر از ملاکها میتواند مصرف بیش از اندازه قرصها برای مشکلات جسمانی باشد در حالیکه ممکن است سرچشمه مشکلات از روان و ذهن بیمار فرد باشد.
موانع اهمیت به سلامت روان خود
مقاومت فردی و توجیهاتی مثل بارها تلاش کردهام اما نشد یا یک عمر همین طور بودهام، من اینجوریام.
برای مدیریت زندگی سالم لازم است بدانیم با توجه به مفهوم چرخه زندگی در چه مرحلهای قرار داریم و بپذیریم که برای همه با ویژگیهای خاص خودش اتفاق میفتد و چالشهای دورهای را که در آن قرار داریم بشناسیم و ببینیم که آیا توانستهایم چالشها و استرسهای این دوره را مدیریت کنیم؟ اگر نقش پدر و مادر را ایفا میکنیم بیاندیشیم که آیا از ایفای نقش خود راضی هستیم آیا چالشهای آن را به درستی مدیریت میکنیم؟ یا اگر یک جوان دانشجو و شاغل هستیم چطور؟
برای عملکرد بهتر در جنبههای اجتماعی و اعتقادی و هویتی و تفریحی لازم است که مهارتهایی را یاد بگیریم.
خودپایی سلامت روان
برای اینکه بدانیم چقدر از سلامت روان برخورداریم باید نسبت به خودمان بازبینی داشته باشیم، بپذیریم همانطور که ممکن است از لحاظ جسمی دچار آسیب شویم از بُعد روانی هم ممکن است دچار مشکل شویم باید با آگاهی از نشانههای ناسلامتی و اقدام به موقع از پیشروی آشفتگی و آسیب جلوگیری کنیم. مشکل اساسی ناراحتیهای روان این است که وقتی مبتلا میشویم گاهی خودمان به راحتی متوجه نمیشویم بنابراین میتوانیم به نظرات دوستان و اطرافیانمان نسبت به احوالات خودمان توجه کنیم و یا خودمان نسبت به سلامت روان خانواده و دوستان حساسیت به خرج بدهیم و وقتی متوجه نشانهها در دوستان خود شدیم محترمانه و همدلانه آنها را به استفاده از خدمات بهداشت روانی دعوت کنیم.
شاخصهای سلامت روان
احساس ارزشمندی در خود و دیگران، خودباوری و اعتماد به توانایی خویشتن، احساس شادی ، خواب و اشتهای خوب، لذت بردن از تفریح و تلاش و کوشش، هدفمندی و امیدواری به آینده، تسلط برخویشتن در مدیریت رفتار، افکار و احساسات، روابط اجتماعی خوب با دیگران، خلاقیت و نوآوری، مستقل و متکی به خود
شاخصهای روان ناسالم
احساس حقارت، بی ارزشی، ناتوانی، کاهش فعالیت، از دست دادن اهداف، احساس غم، پرخاشگری و بی قراری، کاهش لذت از جنبههای مختلف زندگی، بدبینی نسبت به زندگی و دیگران، رفتار و افکار وسواسی، احساس خشم و کینه و رفتار پرخاشگرانه، کاهش تمرکز حواس، احساس ناامیدی، میل به مصرف یا انجام کارهایی که موجب به خطر افتادن سلامت روان میگردد.
توجه به هر یک از نشانهها به ما میگوید که به بررسی بیشتر و کارکردن روی آنها احتیاج داریم یا نه.
نکته: اگر در خانوادهای ناسالم که با کمک گرفتن از مشاوره و رواندرمانگر مخالف است زندگی میکنیم در درجه اول بهتر است از درمان فردی برای مدیریت احساسات و برون ریزی هیجانی و کارکردهای شناختی مطلوب و کمک برای مستقل زیستن کمک بگیریم و بعد از اینکه به تعادل لازم رسیدیم از هر تعداد از اعضای خانواده که مقاومت کمتری برای شروع خانواده درمانی دارند کمک بگیریم که بتوانیم از تکنیکها به طور غیرمستقیم استفاده کنیم و کم کم نتیجه مطلوب را در خانواده و روابط بین فردی اعضای خانواده ببینیم. شاید این تلاش در آینده موجب همراهی و انگیزه افراد مخالف خانواده با رواندرمانی و خانواده درمانی شود.
هنوز امتیازی ثبت نشده