روزمردگی
می خواهیم راجع به ملال حرف بزنیم اینکه ملال و روزمردگی چگونه دخل ما را می آورد و ما را دچار یک مرگ تدریجی میکند.
دلیل اصلی روزمردگی ملال است پس اول ما باید مفهوم ملال را بررسی کنیم توصیفش کنیم و این توصیف خودش خیلی کمک میکند تا ما بتوانیم چارهای برایش پیدا کنیم.
ملال یک جور حس بیتابی و بیقراری و بیحوصلگی است که میخواهیم کاری کنیم تا از این وضعیت خارج شویم اما نمیدانیم چه کاری باید انجام بدهیم. یعنی زمانی که ما میفهمیم هیچکس برای نجات ما از این بیقراری قرار نیست کاری انجام بدهد یا نمیتواند کاری کند اما خودمان هم نمیدانیم دقیقاً چه کاری باید بکنیم تا این حس برطرف شود.
ملال یک جور آرزو و همزمان یک جور ناتوانی است یک جور آرزوی عمیق برای برانگیخته شدن و البته یک جور ناتوانی در برآورده کردن این آرزو. صرفا افراد بیکار دچار ملال و این بیحوصلگی مرگبار نمیشوند، و گاهی آدمی را میبینیم که خیلی سرش شلوغ است یعنی دائماً برنامهاش پر است. وقتی زیر ذرهبین حال و هوا و مودش را بررسی میکنیم میبینیم برای انجام دادن آن کارها دلیلی ندارد و در واقع دچار ملال و بیحوصلگی و روزمردگی است. در دنیا و عصر ما فراگیر است که انگار به موسیقی متن زندگی اکثر ما تبدیل شده.
اگر بخواهیم چنین مفهومی را طور دیگری توصیف کنیم که قشنگ تراشیده شود انگار که در ملال زمان ما را برده یعنی ما نتوانستیم زمان را فتح کنیم و برعکس این زمان است که ما را فتح کرده است در واقع ما زندانی زمان میشویم لحظهها کند میگذرند و در اوج بیقراری میخواهیم کاری کنیم که از این وضعیت بیرون برویم اما نمیدانیم چه کاری! ملال مثل مرگ میماند که در دل زندگی ملال یعنی اینکه به این نتیجه رسیدی در ورای این تفاوتهای دروغین اشیاء و افکار همهچیز بهنحو بیرحمانه و تحملناپذیری یکسان است انگار هیچی با هیچی هیچ فرقی ندارد و این یکنواختی یکی از عوامل اصلی بروز ملال است. میگویند خواستن توانستن است ملال وضعیتی است که میخواهی اما نمیتوانی در واقع ملال خواستن اما نتوانستن است. معمولاً ما به افراد بیحوصله میگوییم از این حال بیا بیرون کاری بکن برو قدم بزن و توصیه های مختلفی میکنیم اما نکته این است که این افراد نمیتوانند. در این وضعیت ما میخواهیم کاری کنیم که این ماجرا و رنج را تمام کنیم اما نمیدانیم و نمیتوانیم کاری پیدا کنیم و انجام بدهیم.
سنکا فیلسوف رومی توصیف خوبی از حس ملال را نوشته است تا به کی کارهای تکراری بدون شک خمیازه خواهم کشید خواهم خوابید خواهم خورد تشنه خواهم شد سردم خواهد شد گرمم خواهد شد آیا پایانی وجود ندارد آیا همهچیز حول دایرهای میچرخد و تکرار میشود؟ بعد از روز شب میشود و پساز شب روز فرامیرسد تابستان میرود و پاییز میآید در پس پاییز زمستان است که پس از آن نوبت به بهار میرسد همهچیز میگذرد و دوباره برمیگردد من هیچکار تازهای نمیکنم و هیچ چیز تازهای نمیبینم. چقدر شعر احمد شاملو خوب است نگاه کن مردهها به مرده نمیرن حتی به شمع جون سپرده نمیرن شکل فانوسی ین که اگه خاموشه واسه نفت نیس هنوز یه عالم نفت توشه… توضیح میدهد که آدمها زندهاند اما مردهاند یعنی عمرشان یا نفتشان تمام نشده اما قبلاز اینکه نوبتشان شود از درون انگار مرده اند. وقتی همه روزهای هفته عین هم هستند و انگار در زندان زمان مردیم.
ماشین ملال با چهار چرخ که مدام میچرخد در ذهن ما در حال راندن است و یکی از چرخ ها یکنواختی است وقتی ما ازنظر حسی با اطلاعات یا تجربههای یکنواخت مواجهیم دچار ملال میشویم دوم نداشتن هدف و معنا است یعنی ما کارهایی انجام میدهیم که جدید است اما چون معنایی برایش نداریم ما را دچار ملال میکند. سومین چرخ بحران اراده است یعنی ما میدانیم که گاهی چه کاری باید انجام بدهیم اما نمیتوانیم یعنی محدودیم یعنی در اعمال اراده محدودیت داریم و چهارمین چرخ ماشین ملال عدم ارتباط بین چالشها و مهارتهای ماست یعنی اینکه کاری انجام میدهیم یا چیزی را میشنویم با چیزی مواجهیم که یا آسان یا خیلی سخت است درواقع بین چالشها و مهارتهای ما تناسب وجود ندارد اگر ما همیشه برنده شویم و اگر همیشه ببازیم در هر دو حالت دچار ملال میشویم. کاری را باید بتوانیم پیدا کنیم که در نقطه درستی است یعنی هم ما را به چالش میکشد هم اینکه اونقدر سخت نیست که از پسش برنیاییم. پژوهش ها نشان می دهند ملال به سن ربط دارد.
احتمالا این جمله را از بچههای نوجوان زیاد شنیدیم که حوصلهام سر رفته است و جوری می گویند انگار واقعاً در یک رنج بسیار بزرگی هستند و پژوهشها نشان می دهند آن ها بهطرز بسیار دردناکی حوصله اشان سر می رود یا دچار ملال میشوند چون آدمها از کودکی تا پایان نوجوانی اوج ملال و بیشترین حجم و شدت را تجربه می کنند. وقتی این مسئله را میدانیم می توانیم یک سوال مهم بپرسیم: بچه ها بیشتر وقتشان را کجا می گذرانند؟ در مدرسهها، در واقع تو دل نظام آموزشی ما. اما وحشتناک این است در سنی که بچه ها در اوج آسیب پذیری نسبت به ملال هستند برایشان شکلی از مدرسه را طراحی می کنیم که برای ذهن پر از ملال نوجوان شبیه شکنجه گاه است تا محیط آموزشی. انگار آدمی را که در مقابل ملال خیلی آسیب پذیر است بیشتر شکنجه می کنیم و او را بیشتر دچار ملال می کنیم.پژوهشها نشان میدهند ملال ارتباط قدرتمندی با مصرف مواد مخدر دارد. و ما با این نظام و سیستم آموزشی بچهها را مستعد مصرف موادمخدر میکنیم.
کی یر که گور یا کی یر که گارد فیلسوف دانمارکی جایی مینویسد که ملال ریشه همه شرهاست. در واقع دلیل اتفاقات خیلی بد دیگری، وضعیتی است که تا اینجا توضیح دادیم مثلاً احتمال حمله قلبی را بهطرز چشمگیری افزایش میدهد یا تحقیقات نشان میدهد که در کنار خستگی دلیل بسیاری از تصادفات رانندگی احساس ملال است. برای همین می توان گفت سیستم صوتی ماشین برای گوش دادن به موزیک و پادکست اهمیتش از کمربند ایمنی واقعاً کمتر نیست ملال میتواند باعث خوردن ناسالم و بیشاز حد شود. در افسردگی ما کم غذا میشویم اما در ملال ما اتفاقاً بیشتر غذا میخوریم انگار یه جورایی خودمان را مشغول کنیم و به مغزمان با قند و چربی باج می دهیم.
یکی دیگر از آسیبهای این وضعیت روزمردگی قمار است و البته قمار فقط کازینو نیست یعنی ما در زندگی گاهی وقتها قمار میکنیم. گاهی تصمیمهای پرریسک و خطرناک میگیریم که برای همیشه سرنوشتمان را عوض میکند و ریشه اش در واقع همین رنج و ملال است. گاهی وقتها ما تصمیمی میگیریم که خودمان هم نمی دانیم با چه منطقی چنین تصمیم پرریسک و خطرناکی گرفتیم که ریشه اش برمیگردد به ملال .
پرستاری آلمانی اخیراً به قتل نود و هفت انسان اعتراف کرده و جالب است که شکلی از قمار باعث این قتل شده. او توضیح میدهد که برای خاموش کردن حس ملالت دست به این جنایتها زده درواقع به این شکل عمل می کرده که داروهای خطرناک به بیمارانش تزریق میکرد تا یک بازی نجات دادن تجربه کند یعنی یهجورایی با جان انسانها قمار میکرده. حال بیماران را عمدا بد می کرد برای اینکه تلاش کند که آن ها را نجات بدهد یعنی ببرد یا ببازد و متأسفانه نود و هفت بار هم باخته بود. ملال البته فایدههای مهمی هم دارد مثلاً باعث کنجکاوی میشود یعنی نیرویی که که باعث می شود کاری انجام بدهیم و جستجویی را شروع کنیم باعث خیلی از پیشرفت ها شده مثلاً تصور کنید اگر اجداد ما حوصله اشان سر نمیرفت و حس نمیکردند که باید کنجکاوی کنند جستجو کنند و رضایت میدادند که دور همان آتش قبیلهشان پرسه بزنند، ما الان کجا بودیم؟!
قرن هجده آدمی بنام هانری پاتر شغل خیلی وحشتناکی داشت، این شغل در حد دیوانه کنندهای کسالتبار بود، شغلش این بود که دریچههای ماشین بخار و بهموقع و سریع باز کند و ببندد. مثل روز روشن است که این کار چقدر کار رنج باری است دریچه شماره یک را باز کن دریچه شماره دو را ببند و دوباره یک را بازکن و دو را بببند. به این ترتیب همه ساعتهای کاری این آدم بهطرز دردناکی کسالتبار میگذشتند اما همین رنج آقای هان فی پاتر باعث میشود که او شروع کند، یک محرکی میشود برای طراحی سیستمی که با طناب و چرخدنده خودکار سر موقع دریچهها خودشان باز و بسته بشوند. اما داستان هان فی پاتر تو دنیای علم ادامه دارد مثلاً یک مثال جالبش بحث هوش مصنوعی است که این روزها دانشمندان فهمیدند که هوش مصنوعی هم باید بتواند دچار ملال شود و انگیزه طفره رفتن از کارهای یکنواخت را ایجاد کنیم تا بتوانیم راهحل بهتری پیدا کنیم.تا بتوانند راهحل بهتری پیدا کنند و توان محاسباتی اشان را الکی هدر ندهند. یعنی به هوش مصنوعی عامدانه ملال را یاد میدهند تا هوشمندتر عمل کنند.
مثلاً کیزمر که دانشگاه امآیتی ساخته است یا هوش مصنوعی دیگه بنام کایا میتوانند ملال را حس کنند اصلا آپشن و قدرتشان این است بتوانند حس دردناک را تجربه کنند این باعث میشود که آنها تمایل به کشف جهان و کنجکاوی داشته باشند. در واقعا میگویند ملال بهایی است که رباتها آدمها باید در ازای هوشمندتر شدن بپردازند پس پیام ملال صرفاً دور کردن احساسات ناخوشایند در کوتاهترین زمان ممکن نیست بلکه خیلی وقتها پیامش پیدا کردن یک راهی برای تعامل بهتر با دنیا و خودمان درعینحال همین ملال میتواند عامل قتل خاموش بسیاری از ما هم باشد. نوع مواجهه ما با این وضعیت بیتابی و بیقراری دردناک است که تعیین میکند کدام اتفاق برایمان میافتد.
حالا که ملال را بهتر متوجه میشویم. سخت نیست که بفهمیم که ملال باعث خیلی از فاجعههای بزرگ است. مثلاً جنگ بررسی کردند و دیدند یکی از دلایل مهم بسیاری از جنگ ها همین احساس روزمردگی است یعنی دفن شدن در یکنواختی و روزمرگی و جنگ انگار فرصتی مهیا میکند برای اینکه یک هیجان عجیب اما وحشتناک را تجربه کنند. پاسخهایی که به ملال می دهیم ریشه بسیاری از رنج های ماست. ما دائما دنبال چیزهای جالب هستیم هستیم زمانی ارزشمند بودن یک پدیدهای اونچیزی بود که باعث میشد ما آن پدیده را بخواهیم اما الان مهم ترین چیزی که ما در دنیا می خواهیم چیزهای جالب است. همهچیز باید جالب و جالبتر باشد. بدون اینکه ما بدانیم انگار همه ما عضو باشگاه جالبترین ها هستیم. هم باید جالبترین چیزها را دائماً تجربه کنیم هم خودمان هم دائم باید جالب و جالبتر شویم و این دردناک است که جالبتر بودن دائم سختتر میشود. پدیده مد را نگاه کنید با این نگاه تبدیل همه اشیاء به چیز زائد در کمترین زمان ممکن یعنی یک چیز جالب میشود و همه انجامش میدهند اما نکته این است که سریع همان چیز جالب باید غیر جالب شود تا یک چیز جالب دیگر جایش را بگیرد. چقدر انرژی، چقدر منابع مختلف انسانی و محیطزیستی هدر میرود، برای اینکه ما بهطرز جدیدی جالب و جالبتر باشیم. ماجرای تاسفباری است چون جستجو درون خودمان را ترک کردیم محتاج شدیم برای جستجوی چیزهای جالب و جالبتر در دنیای بیرون. همیشه هم ناامید میشوم و دست از این جستجوی اشتباه و بیهوده آن برنمیداریم. داریم از معنای آدم خالی می شویم.
هنوز امتیازی ثبت نشده